باب الجواد ..

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

باب الجواد ..

من هر دفعه آمدم پیشِ شما حالم خوب بود ،

انقدر خوب که جلویِ ضریح می ایستادم و از اتفاقاتِ طولِ راه و سفر میگفتم

حاجتی نبود ، درخواستی نبود یا شاید آن لحظه ای که آنجا ایستاده بودم نبود

همین که رسیده بودم به شما انگار همه ی حاجاتِ دنیوی و اخروی را گرفته بودم

پس حالم خوبِ خوب بود و تنها حاجتِ روزهای آخر

زیارتِ دوباره بود که اطمینان داشتم به زودی برخواهم گشت

مشهدِ آخری اما یک فرقِ اساسی داشت

من داشتم دق میکردم ، داشتم میمردم ، مضطر شده بودم 

چیزی تویِ وجودم بالا و پایین میپرید و اجازه نمیداد بنشینم وسطِ دارالحجه

و هر هر هر بخندم و بقیه را بخندانم و با شما شوخی کنم

چیزی تویِ وجودم اصلا خندیدن را اجازه نمیداد

چیزی تویِ وجودم بود که میخواست بپرد شما را بغل بگیرد ،

چیزی تویِ وجودم میخواست دست برساند به ضریح برای اولین بار

آن مشهدِ آخری بود که همه ی روشنفکر بازی هایم را گذاشتم کنار

و به خودم که آمدم چسبیده بودم به ضریح

و های های گریه کرده بودم و خواسته بودم آنچه را که باید

میخواستم با در و دیوارِ حرم یکی شوم ، از قطار جا بمانم ، برنگردم ، مجاور شوم

خیلی چیزها میخواستم و میدانستم که نمیشود

از سرِ همین نشدن بود که بعد از زیارتِ آخری خودم را از دوستان کَندَم

و دوان دوان رفتم سمت سقاخانه ..

میخواستم از آن حجمِ عظیمِ دلتنگی که هر لحظه مرا میبلعید فرار کنم و کردم

ولی زخمش ماند

چیزی مثلِ یک گلوله ی گِلی ماند بیخ گلوم و تکان نخورد تا همین حالا

دلتنگم آقا ، بدجور دلتنگم . یک دعایی کردم که خودم ماندم توش ..

حکایت این فکّـه نیامدنِ یک ساله هم همان دعاست ،

همان دعا که میدانید ..

بطلب آقاجان ، میخواهم بهتان نشانش دهم ، میخواهم ببینیدش

میخواهم کنار هم نگاهمان کنید

*:)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |